ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما یحبون،و انکم اخترتم لانفسکم اقرب القوم مما تکرهون.
(نهج البلاغه خطبه 238)
پس آنکه ابوموسى و عمرو عاص از طرف سپاه متخاصمین براى حکمیت انتخاب شدند محل ملاقات براى انعقاد مجلس حکمیت در دومة الجندل که قلعهاى میان مدینه و شام بود مقرر گردید،از جانب هر یک از سپاهیان شام و عراق چهار صد سوار بنمایندگى تعیین گردیدند که بهمراه حکم خود بدومة الجندل بروند تا رأى حکمین در حضور آنان ابلاغ شود.
عمرو عاص با چهار صد سوار از شامیان بمحل مزبور رفت و چند روز زودتر از ابوموسى بآنجا رسیده و بانتظار ورود حریف خود نشست،على علیه السلام نیز چهارصد نفر بفرماندهى شریح بن هانى همراه ابوموسى فرستاد و عبد الله بن عباس را هم بعنوان امام جماعت با آنها رهسپار نمود.
موقع اعزام حکمین معاویه بعمرو عاص گفت میدانى که من و لشگریان شام ترا با کمال رغبت و میل براى اینکار تعیین کردیم در حالیکه انتخاب ابوموسى بطور اکراه و اجبار بر على تحمیل شده است حال ببینیم چه میکنى.
عبد الله بن عباس نیز بابوموسى گفت تو با یکى از حیلهگران زبر دست عرب حریف هستى که در مکر و فسون در تمام عرب نظیرش را نمیتوان یافت مراقب خودباش و سعى کن فریب این مرد حیلهگر را نخورى با اینکه میدانى على علیه السلام تمام سجایاى اخلاقى و ملکات نفسانى را دارا بوده و از هر حیث براى خلافت از همه کس سزاوارتر است و معاویه جز براه ستم و باطل نمیرود.
چون خبر ورود ابوموسى بعمرو عاص رسید باستقبال او شتافت و بسیار تملق و چاپلوسى کرد و در اولین برخورد عقل کم مایه او را ربود!
ابو موسى وقتى اینهمه احترام و شکسته نفسى از عمرو عاص دید دست و پایش را گم کرد و خود را بکلى در اختیار عمرو گذاشت،ابن عباس که از نزدیک مراقب اوضاع بود بابوموسى پیغام فرستاد که گول تواضع و فروتنى عمرو را نخور و حواس خود را پریشان مساز او از نظر شخصیت اجتماعى خیلى از تو بالاتر است و این علاقه و محبت را درباره تو براى تحمیل عقیده و فکر خود بجا میآورد آگاه باش که فریب او را نخورى زیرا (مهر کز علتى بود کینه است) !
سفارش ابن عباس بوسیله عدى بن حاتم بابو موسى ابلاغ شد ولى او که فکر میکرد صاحب مقام و منصبى شده است به عدى گفت:نمیخواهد شما در این امر مهم دخالت کنید و مرا که از طرف عموم مسلمین بدینکار گماشته شدهام نصیحت نمائید!آنگاه بعمرو عاص گفت که من بعد سخنان ما محرمانه و سرى باشد تا کسى از چگونگى آن آگاه نشود!
عمرو عاص که انتظار چنین پیشنهادى را داشت فورا دستور داد چادرى در گوشهاى برپا کردند و خودش با ابوموسى روزها به تبادل افکار و مذاکرات خصوصى پرداختند حتى اطراف چادر را نیز قرق کرده و بمأمورین انتظامى دستور دادند که کسى بدون اجازه آنها حق ورود بچادر آنان را نخواهد داشت.
عمرو عاص پذیرائى گرم و شایانى از ابوموسى مینمود و زمینه را براى فریفتن او و تحمیل عقیده خود آماده میکرد بالاخره مطلب را عنوان نموده و بشور و بحث پرداختند.
عمرو عاص بابوموسى گفت:در اینکه عثمان بمظلومیت کشته شده شکى نیست و تو خود نیز از طرفداران عثمان هستى،ابوموسى گفت البته من در موقع کشته شدناو در مدینه نبودم و الا هر چه از دستم بر میآمد درباره وى کمک میکردم،عمرو گفت پس چه بهتر که الان معاویه بخونخواهى عثمان برخاسته و چندان طمعى در خلافت ندارد اگر تو هم باو کمک کنى خون عثمان گرفته میشود و اگر معاویه را بمسند خلافت بنشانیم از نظر اینکه مردى با تدبیر و قوى و کاردان است و از خانواده شریف قریش نیز میباشد کارى بمصلحت مسلمین انجام دادهایم!
ابوموسى متغیر شد و گفت:آیا معاویه از خانواده شریف است یا على؟چه شرافتى را براى معاویه میتوان قائل شد که على فاقد آن باشد؟و موضوع حکمیت ما مربوط بعموم مسلمین است و باین سادگیها نمیتوان در مورد آن تصمیم گرفت و من عقیده دارم که عبد الله بن عمر براى احراز مقام خلافت از همه شایستهتر است زیرا تا کنون فتنهاى ایجاد نکرده و مردى سلیم النفس و خوش اخلاق است!
عمرو گفت:مقام خلافت جاى هر کسى نیست و خلیفه مسلمین باید با جرأت و مدبر و دور اندیش باشد و اینگونه صفات در عبد الله پیدا نمیشود.
ابوموسى گفت تو اصرار دارى که حتما معاویه خلیفه شود ولى من با خلافت او مخالفم.
عمرو عاص که ابوموسى را مخالف معاویه دید بطرز دیگرى عقل او را ربود و حیله دیگرى بکار برد،دست ابوموسى را گرفت و از چادر بیرون برد و گفت:اى برادر پیشنهادى بتو میکنم و گمان ندارم که در اینمورد راه مخالفت جوئى زیرا این پیشنهاد بنفع و صلاح مسلمین است!ابوموسى گفت مقصودت چیست؟
عمرو عاص گفت:حالا که تو بهیچوجه بخلافت معاویه حاضر نیستى و من هم که با خلافت على و عبد الله بن عمر و امثال آنها مخالف میباشم خوبست من و تو که از جانب مسلمین در اینمورد اختیار تام داریم هم على و هم معاویه را از خلافت عزل کنیم آنگاه انتخاب خلیفه را بشوراى مسلمین واگذار نمائیم تا هر که را خواستند انتخاب کنند و من و تو هم در این امر مسئولیتى نداشته باشیم!
ابوموسى که چندان دل خوشى از على علیه السلام نداشت و معاویه را نیز معزول تصور میکرد به پیشنهاد عمرو رضا داد و موافقت خود را در اینمورد اعلامنمود،عمرو عاص براى اینکه هر چه زودتر بمقصود خود جامه عمل بپوشاند گفت:اى گرامىترین اصحاب پیغمبر مدتى که براى حکمیت ما تعیین گردیده اکنون بپایان میرسد خوبست بدون فوت فرصت عقیده و رأى خود را بگروه مسلمین اعلام داریم!
ابوموسى بار دیگر از تملق گوئى عمرو خود را باخت و پاسخ داد که فردا این عمل را انجام میدهیم و مدعیان خلافت را بر کنار میکنیم تا مردم از جنگ و کشتار رهائى یابند،عمرو عاص با اینکه گردش کار را کاملا موافق مرام خود میدید معـالوصف از ابوموسى غفلت نمیکرد که مبادا او را راهى باصحاب على علیه السلام مخصوصا بعبد الله بن عباس پیدا شود.
موعد مقرره فرا رسید و ابوموسى و عمرو عاص در برابر مردم ایستادند،عمرو عاص بار دیگر باقیمانده عقل ابوموسى را ربود و با تعارفات خشگ و خالى و دور از حقیقت و با تملق و چاپلوسى زیاد او را وادار نمود که ابتداء او بسخن درآید و هر چه ابن عباس بابوموسى تفهیم نمود که ابتداء شروع بسخن نکند زیرا عمرو عاص او را فریب خواهد داد ابوموسى توجه و اعتنائى نکرد و ضمن خطاب بمردم چنین گفت:
اى مردم بر هیچکس پوشیده نیست که جنگ صفین در طول مدت خود چندین هزار نفر را بخاک و خون کشید و اطفال صغیر را بى پدر و زنان جوان را بیوه نمود و باعث وقوع این جنگ دو نفر مدعیان خلافت یعنى على و معاویه بودهاند که اگر کار بحکمیت واگذار نمیشد آن خونریزى و برادر کشى ادامه پیدا میکرد.بنابر این براى اینکه مسلمین روى آسایش ببینند من و عمرو عاص توافق کردیم که این دو نفر را از خلافت خلع کنیم تا خود مسلمین شورائى تشکیل داده و کسى را که استحقاق و شایستگى خلافت دارد انتخاب کنند پس من از جانب مسلمین عراق و حجاز على را از خلافت خلع میکنم!
در اینموقع همهمه و هیاهو با آهنگهاى مخالف و موافق در گرفت ولى عمرو عاص فرصت را از دست نداد و بلافاصله سخنان ابوموسى را درباره تأسف از خونریزى و برادرکشى تأیید نمود و در خاتمه اضافه کرد که:چون اختلاف على و معاویه باعث بروز این فتنه و آشوب بود و حالا که ابوموسى على را خلع کرد من نیز با نظر او در مورد خلع على موافق بوده و در عوض معاویه را بمقام خلافت بر میگزینم زیرا علاوه بر اینکه او شایسته احراز این مقام است خونخواه و ولى الدم عثمان نیز میباشد که طبق مفاد آیه:
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا.مجازات قاتلین عثمان بعهده او میباشد.
چون سخنان عمرو عاص خاتمه یافت هیجان و هیاهوى مردم شدت گرفت و از همه بیشتر خود ابوموسى از این امر خشمگین شد و بعمرو عاص گفت:
قد غدرت و فجرت و انما مثلک مثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.
یعنى اى حیلهگر فاسق تو مانند آن سگى هستى که قرآن درباره آن فرماید چه آنرا چوب بزنى و چه رهایش سازى پارس میکند (در هیچ حال از آن آسوده نتوان بود) عمرو عاص خندید و گفت :انما مثلک مثل الحمار یحمل اسفارا.
یعنى تو هم مثل آن خر میمانى که بارش یکمشت کتاب باشد و اتفاقا گفتار عمرو عاص درباره او کاملا درست بود و ابوموسى بعد از آن بحمار اشعرى مشهور شد و آنوقت فهمید که على علیه السلام حق داشته است که او را بحکمیت انتخاب نکند.
ابوموسى از ترس على علیه السلام و یارانش بمکه گریخت و عمرو عاص نیز بسوى معاویه شتافت و موقع ورود بشام بعنوان خلافت باو سلام داد.
این حکمیت بقول خود معاویه یکى از نیرنگهاى عمرو عاص بود که با فشار و اجبار مردم کوفه على علیه السلام آنرا پذیرفته بود ولى چون حکمین برابر تعهدى که سپرده بودند رفتار نکردند مجددا على علیه السلام و اصحابش بمخالفت برخاستند زیرا:اولا در آیات قرآن چیزى که اختلاف متخاصمین را حل و برطرف کند وجود نداشت،ثانیا در روز بیعت با على همه مهاجرین و انصار جز چند نفرى معدود با او بیعت کرده بودند و مقام خلافت خود بخود بدست آنحضرت آمده بود و بغیر ازطلحه و زبیر که نقض عهد کردند از قاطبه ملت اسلام کسى مخالف او نبود،ثالثا عمرو عاص و ابوموسى مأموریت داشتند که اختلاف مدعیان خلافت را برابر احکام قرآن حل و فصل کنند همچنانکه على علیه السلام بمعاویه نوشته بود که من سخن ترا اجابت نمیکنم ولى حکم قرآن را مىپذیرم در صورتیکه حکمین نامى از خدا و قرآن نبردند و تمام فکر عمرو عاص صرف فریفتن ابوموسى شد،رابعا این دو نفر خارج از صلاحیت و حدود اختیارات خود عمل نمودند و آنها صلاحیت عزل و نصب خلیفه را نداشتند بلکه مأمور حل اختلاف بودند.
و گذشته از همه اینها رأى و موافقت حکمین بر این بود که هر دو مدعى خلافت را خلع کرده و کار را بشورا واگذار نمایند در صورتیکه عمرو عاص عملا خلاف رأى و توافق قبلى رفتار کرد و بجاى عزل معاویه خلافت او را تثبیت نمود و همین عمل او میرساند که توافق قبلى او با ابوموسى صرفا براى گول زدن او بوده است و بهمین علل و جهات على علیه السلام و طرفدارانش بآن اعتراض کردند و کار دوباره بروز اول برگشت و حل و فصل آن موکول بشمشیر سپاهیان متخاصمین گردید.
و اما نتیجه سوئى که این حکمیت در سپاه على علیه السلام بوجود آورد اختلاف و پراکندگى سپاهیان او را شدیدتر نمود و در حدود دوازده هزار نفر خوارج پیدا شدند که نه تنها بعلى علیه السلام کمک نکردند بلکه مانع پیشروى او نیز گردیدند و على (ع) ناچار شد که با آنها در نهروان بجنگ و قتال پردازد.